راوی عصمت غمگین اعصار
به گزارش تفطن، خبرنگاران در سمنان - محمدرضا روزبه: بامداد اول اردیبهشت ماه جلالی به جای اینکه بلبل گویندۀ سعدی، نغمه برآرد و در این قفس خانگی،
زیباترین لحظه های
پر از عصمت و پرشکوه
تنهایی و خلوت
را برایم به ارمغان آورَد، خبری تلخ در فضای مجازی دل و جانم را می آشوبد: سفر ابدی دکتر عصمت اسماعیلی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سمنان، دوست و همکلاسیِ فهیم، فکور و دردآگاهِ سال های دانشجویی ام در دانشگاه تهران.
طی روزهای اخیر، دوست مشترکمان دکتر ترکی عزیز، مرا از حال و شرایط او باخبر می کرد: کرونا... کما... خوشبختانه بهبودی سطح هوشیاری... هنوز در icu و خاتمه...
همین دیروز بود انگار، ترم پاییزی سال 67 دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، دختری خنده رو و بذله گو، صاف و صمیمی، اما محجوب و معصوم همکلاسی ما شد که از آن به بعد پای ثابت همۀ فعالیت های ادبی گروه بود: هستۀ علمی گروه ادبیات، دفتر تحقیقات، مراسم هزارۀ فردوسی، راه اندازی نشریه ادبی و... .
لهجۀ شیرین ترکی را از زادگاهش زنجان با خود به همراه آورده بود و گاه با همان اشراف بر زبان ترکی، حیدر بابای شهریار را به زیبایی برایمان توضیح و تفسیر می کرد. وقتی خوب سرحال بود، این شعر اخوان را چه زیبا می خواند:
ای تکیه گاه و پناهِ
زیباترین لحظه های پر از عصمت و پرشکوهِ
تنهایی و خلوت من
ای شطّ شیرین پرشوکت من ...
به شعر و داستان و مقاله و دلنوشته های عمیق عشق می ورزید.
از آن دانشجوهای خالی و خنثی نبود. بسیار می دیدم که چه جانانه تپندگی و دوندگی می کرد برای برطرف مسائل درسی، شخصی و عاطفی دوستانش.
از نسل جوانان آرمان خواه دهه 60 بود و زجر و زخم آن سال ها را در کام و کلامش می توانستی دریابی. وقتی پای درددل هایش می نشستی، انگاری راوی عصمت غمگین اعصار بود، با این همه، در حالات و آنات دیگر، سراپا شور و امید و حیات و حرکت.
به کلاس های استادان به خصوص استادمان دکتر امیربانوی کریمی و بعد ها در دوره دکتری به کلاس های استاد نازنین مان دکتر شفیعی کدکنی با شیرین زبانی هایش گرمی و رونقی دیگر می بخشید.
دورۀ ارشد را در دانشگاه شیراز گذراند و دیگر ندیدمش تا باز در نیمۀ دهۀ 70 در دوره دکتری دانشگاه تهران همکلاس شدیم. آخرین بار در سال 80 در روز دفاع از تز دکتری اش دیدمش و چه آشوبی شد آن جلسه با درگیری لفظی شدید دو تن از استادانمان که مشاور و داور رساله بودند! بعدها شنیدم که عضو هیئت علمی دانشگاه سمنان شده و نیز سال ها در کسوت استاد اعزامی وزارت علوم به کشورهای سوریه، سوئد و مجارستان به افروختن چراغ زبان و ادبیات این مرز و بوم در اقلیم های دور، قامت افراشته و دل گماشته بود.
این سال های اخیر، گاه در فضای مجازی با هم دیداری و گفتاری داشتیم؛ هنوز و همچنان، دلش چشمه در چشمه دوستی و مهربانی بود. در کانال تلگرامی ام حضور داشت. می گفت: گاه گاهی در جلسات دفاع از انتها نامه ها، شعری از تو می خوانم.
در آخرین فایل صوتی ، خطاب به دانشجویانش با همان لحن صمیمانه دعا نموده بود که: بلاگردان تان بشوم... و این بار، مستجاب الدعوه شد گویا!
نه، زبانم به تعزیت و تسلیت نمی شود. هنوز منتظرم از بستر بیماری برخیزد و با همان لبخند صمیمانه و معصومانه اش رو به ما کند و با ته لهجۀ شیرین زنجانی بگوید: بابا! من زنده و سالمم، همه تونو سرِ کار گذاشته بودم...
ای برگ! قوّت یافتی تا شاخ را بشکافتی
چون رَستی از زندان؟ بگو تا ما در این حبس، آن کنیم
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران